لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن
خانه برگردی یا نه؟
لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی
ترس یا حقیقت؟
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای
نوجوانیت است؟
لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی
هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شوی، با
خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط
همین آهنپارهی برقی است یا نه
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی
در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟
لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی میشود یا نه؟
و لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری
واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم
آیا ارزشش را داشت ؟
برش در امتداد خط مستقیم
قسمت آخر برای تعلیق خانه بُرش نمی خورد
اندازه گیری فاصله ها
تا کردن برگ – هنر واقعی
و نیز از قسمت زیر
دو قسمت را همزمان کنار هم نگهداشتن
قسمت راست را نگهداشتن تا قسمت چپ تا بخورد
مهندسی واقعی
خانه اکنون معلق است تا دست دشمنان به آن نرسد
تعبیه درب ورودی منزل
کنترل تکیه گاه و محکم نمودن آن با چسب
آیا این مهندسی نیست؟
معجزه آفرینش پایانی ندارد
با سلام به علیرضا عزیز به وبلاگ من هم سری بزن اگر مایل بودی آن را لینک کن (آوای سیمرغ)
http://www.simorghchant.mihanblog.com